فرهنگ، امری فراشمول
توسن شماره 213-دوشنبه 31 فروردین
مصطفی سخنگو
مقدمه: یک جامعه متشکّل از ابعاد مختلفی است که در میان اهل علم، میان وجود سه بُعد فرهنگ، سیاست و اقتصاد اجماع وجود دارد و همگی بر وجود این سه بُعد اذعان دارند.
در این میان اهل علم و ادب جامعه، برای فرهنگ شأن بالایی قائل هستند و تأکید زیادی بر اصلاح و تعالی آن دارند. زیرا فرهنگ آن بُعد زیربنایی جامعه است که قوامبخش دیگر ابعاد و هویت جامعه میباشد.از همین جهت نیز جبهه باطل بعد از ناکامی در جنگ سختِ هشت ساله با ایران، تمام تلاش خود را برای استحاله فرهنگی جامعه ایران به کار گرفته است، زیرا فرهنگ که زیربنای سایر ابعاد جامعه است اگر تطور و تغییر یابد، به صورت طبیعی ساختار سیاسی و اقتصادی کشور تغییر خواهد کرد.
اما ساحت فرهنگ با این درجه از اهمیت چه فهمی از آن در میان مسئولین فرهنگی استان قرار دارد؟ بیشک برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید فهمید فرهنگ چه تعریف میشود؟ آیا میان فرهنگ و دیگر ابعاد جامعه میتوان در حوزه نظر و عمل تفکیک قائل شد؟ در صورت قائل شدن به این تفکیک، لوازم و تبعات آن در ساحت فرهنگ چه خواهد بود؟
«فرهنگ» امری فراشمول:
در این نوشتار مجال پرداختن تفصیلی به تعریف فرهنگ وجود ندارد و با گذر از مباحث ریشهشناختی لفظ فرهنگ، چند نمونه از تعاریفی که درباره فرهنگ آمده است را بیان میکنیم و سپس به فهم موجود از فرهنگ در ارتکاز ذهنی مردم ومسئولین فرهنگی میپردازیم تا روشن شود چه نسبتی با هم دارند. از نخستین کسانی که اراده تعریف فرهنگ کرده است، ادواردبرنت تایلور (انسانشناس انگلیسی در قرن 19) است. وی فرهنگ را «مجموعهای کامل شامل معرفت(دانش)، اعتقاد، هنر، اخلاقیات، قانون، آداب و رسوم و همه توانایی ها و عادات مکتسب انسان که مثابه عضوی از جامعه آنها را اخذ میکند، میداند.»چنانکه در این تعریف روشن است، فرهنگ یک امر فراشمول است و حتی دانش نیز در ذیل فرهنگ قرار میگیرد. در میان اندیشمندان معاصر ما نیز تعاریف متفاوتی از فرهنگ شده است و منظَرهای تعریف فرهنگ بسیار بوده است.
از جمله آقای عماد افروغ فرهنگ را «معرفت مشترک» تعریف نموده و آن را مشتمل بر لایههای تو در تو میداند که از عمیقترین تا سطحیترین لایه به ترتیب شامل جهانبینی، ارزش، هنجار،نماد، فنآوری مادی(مهارت به کارگیری و ساخت اشیاء) و فنآوری اجتماعی(مدیریت وسازماندهی اجتماعی) میباشد».
در دو تعریف فوق از فرهنگ تلاش شده است که از طریق ذکر مصادیق مانند اعتقادات، ارزشها، دانش و ... شناخت از فرهنگ شکل بگیرد و این امر میتواند بیانگر نوع منظَر ورود به فرهنگ یا صعوبت و سختی تعریفی جامع و مانع از فرهنگ باشد. اما آقای پیروزمند در کتاب «نظریه بنیادین در مناسبات دین و فرهنگ» پس از تحلیل تعاریف مختلف فرهنگ، دیدگاه مختار خود را در تعریف ماهوی فرهنگ عبارت از « پذیرشهای هنجار یافته اجتماعی در جامعه میداند». این پذیرشها میتواند علم به هر امری چه در حوزه بایدها و چه در حوزه هستها باشد، اما باید تبدیل به رفتار اجتماعی شوند و التزام عملی را به همراه خود داشته باشند تا تبدیل به فرهنگ عمومی شوند. برای مثال وقتی قانونی وضع گردید که چراغ قرمز به معنای توقف است، اگر این قانون مورد پذیرش جمع قرار گرفت و در عمل التزام به آن صورت گرفت، در یک فرایند تبدیل به فرهنگ عمومی میشود. لذا اگر شخصی چراغ قرمز را رد بکند، از طرف آن جمع فردی بیفرهنگ محسوب میشود.
از مجموع آنچه درباره تعریف فرهنگ ذکر گردید، به خوبی میتوان دریافت که تعریفی جامع و مانع از فرهنگ نمیتوان ارائه داد. این مهم زمانی بهتر درک میشود که دانسته شود برای «فرهنگ» بیش از دهها تعریف در میان اندیشمندان علوم انسانی موجود است و از منظَرهای مختلف تحلیل و تعریف شده است. در نگاه اول شاید نرسیدن به یک تعریف جامع درباره فرهنگ نشان از آشفتگی فکری باشد، اما اگر از این منظَر نگریسته شود که موضوع علوم انسانی بر خلاف علوم طبیعی (انسان) است و فرهنگ نیز یک پدیده انسانی میباشد، پس باید گفت بخشی از این اختلاف نظرها امری طبیعی است و این به پیچیدگی انسان و بالتبع به پیچیدگی فرهنگ برمیگردد. زیرا برای انسان به دلیل داشتن عقل و اراده نمیتوان همیشه قوانین ضروری علمی به مانند علوم طبیعی و تجربی وضع کرد. پس به تعداد نسبتهایی که عقل انسان میتواند با هستی برقرار کند، جهانبینیها و فرهنگهای بسیاری میتواند شکل بگیرد که گاهی میتوانند کاملاً متضاد با یکدیگر باشند.
با توجه به آنچه درباره فرهنگ بیان شد، به چند نکته مهم میتوان رسید که در پاسخ به سوالات دیگر ما بسیار کمک خواهد کرد.
1. فرهنگ امری انسانی است و به مانند ساختار پیچیده انسان امری پیچیده و ترکیبی است، هر چند در فهم اجمالی و اولیه امری ساده به نظر میرسد
2. حوزه معنایی و مصادیق آن معطوف به بخشی از جامعه نیست، بلکه جاری و ساری در تمام ابعاد جامعه (به مانند هوا برای انسان) است. چنانکه حتی علم با تمام موضوعات و رشتههای خویش (مانند سیاست و اقتصاد) بیتأثر از ساحت فرهنگ نیست. همچنین صنایع و اشیاء نیز بینشان از فرهنگ نیستند و قطعاً حاوی پیام فرهنگی میباشند.
3. امر فرهنگی مورد پذیرش و عمل اکثر جامعه میباشد.
4.بر اساس تعریف آقای پیروزمند از فرهنگ، نگرشها، ارزشها و رفتارهای موجود جامعه در حوزه سیاست و اقتصاد، فرهنگ سیاست و فرهنگ اقتصاد جامعه را شکل میدهند. برای مثال ارزشهایی چون قناعت، صدقه، وقف و ... در میان جامعه در حوزه فرهنگ اقتصاد جای میگیرد و یا ارزشهایی چو استکبارستیزی، عدالت طلبی و ... در حوزه فرهنگ سیاست قرار خواهد داشت.
اگر بخواهیم بر اساس این فهم از فرهنگ به میان مردم و مسئولین فرهنگی استان برویم، چه فهمی از فرهنگ را در ارتکاز ذهنی آنها خواهیم فهمید؟ در بین اکثر مردم وقتی از چیستی فرهنگ یا موضوعات آن میپرسیم، به آداب و رسوم، عقاید، درست انجام دادن کار و ... که همگی از جزئیات و مصادیق ساحت فرهنگ میباشند اشاره میشود و انگار همان هوایی است که همگی آن را تنفس میکنند ولی در خودآگاه خود به آن توجهی ندارند. فرهنگ در میان مسئولین و نخبگان فرهنگی استان امری فراتر از درک عموم مردم است و قرابتی با مصادیق ذاتاً فرهنگی چون بعضی علوم و هنر دارد. اما همچنان اجمالی است و کمتر کسی به لوازم فراشمول بودن فرهنگ در دو ساحت نظر و عمل میاندیشد.
ساختار نهادهای فرهنگی استان (که از ادراه کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تا سازمانهای تابعه آن و سازمانهای مردم نهاد را شامل میشود) به گونهای طراحی شده است که میتوان بیان داشت فرهنگ امری فراشمول فهم نشده است و یا اگر فهم شده است در ساحت عمل التزامی چندان به این امر نبوده است. زیرا اکثریت این سازمانها به اموری میپردازند که ذاتاً فرهنگی فهم شدهاند (به مانند تقویت مبانی فکری افراد در حوزه دین و اندیشه) و توجهی به حضور فرهنگ (در حوزه نگرشها، ارزشها و رفتارها ) در دیگر ابعاد جامعه (سیاست و اقتصاد) ندارند.
همچنین زمانی که فرهنگ امری مستقل از سیاست و اقتصاد فهم شد، از تأثیرگذاری سیاست و اقتصاد در ساحت فرهنگ نیز به صورت طبیعی غفلت میشود. وقتی «فرهنگ» امری فراشمول است، طبیعتاً در پاسخ پرسش سوم باید گفت، اگر چه در ساحت نظر و به صورت کلی ( و نه با جزئیت کامل) میان فرهنگ و دیگر ابعاد جامعه تمایزاتی میتوان قائل شد اما در ساحت عمل، فرهنگ را نمیتوان به صورت بخشی و مستقل از سایر ابعاد جامعه تحلیل و فهم کرد، چنانکه دیگر ابعاد جامعه نیز، بدون ساحت فرهنگ حیات نمیتوانند داشته باشند و قوام خود را از فرهنگ میگیرند.
جامعه باید به صورت ارگانیک فهم شود تا تأثیر و تأثر ابعاد مختلف جامعه بر یکدیگر به خوبی قابل درک و تحلیل باشد و آنگاه به حل مسائل جامعه پرداخت. برای مثال اگر فرهنگ امری فراشمول درک شود و جامعه را ارگانیک بنگریم، آیا باز هم «وحدت» را که یک مسئله دینی و فرهنگی است، تنها از دریچه بایدهای دستوری و دینی باید تبلیغ نمود؟ یا باید در برنامههای فرهنگی به نقش اقتصاد و سیاست در تحقق و تعالی وحدت نیز پرداخت؟!.
ممکن است بیان شود که در دنیایی که صنعتی شدن و توسعه وجه غالب آن است، تخصصی شدن امور امری ضروری است و گریزی نیست که فرهنگ را در عین فراشمول بودن آن، به صورت بخشی و تخصصی مدیریت و هدایت کرد. بنده این سخن را میپذیرم که تخصصی شدن از لوازم زندگی پیچیده امروزی است، اما آیا به تبعات این تفکیکسازی در ساحت فرهنگ فکرکردهایم؟ و راهحلهایی برای آن اندیشیده شده است؟ از جمله تبعاتی که میتواند این تفکیک سازی در ساحت نظر و عمل به دنبال خود داشته باشد، میتوان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. در میان عموم مردم و خصوصاً مسئولین و نخبگان جامعه به صورت ناخودآگاه و در یک فرایند مغالطه «کنه و وجه» پیش میآید. به این معنا که در این تفکیکسازی و پرداختن مستمر به موضوعات ذاتاً فرهنگی و عدم پرداختن به فرهنگ سیاست، فرهنگ اقتصاد و ... چنین القاء شود که فرهنگ همین مصادیق است و دیگر مسائل و موضوعات جامعه نسبتی با فرهنگ ندارند. به عبارت دیگر فرهنگ را اگر تنها با مصادیق ذاتاً فرهنگی و برجسته مانند هنر و آیین اقوام تعریف کنیم و بشناسانیم، آنگاه امکان اینکه در ارتکازات ذهنی جامعه فرهنگ تنها به همین صفات و مصادیق تعریف شود بسیار است و دیگر ابعاد فرهنگ مغفول خواهد ماند. این مغالطه در میان جامعه ما به صورت ناخودآگاه موج میزند. برای مثال یکی از دلایل روشن آن عدم توجه عموم مردم به ارزشهای فرهنگی قابل انتقال از طریق ابزارها و صنایعی است که استفاده میکنند.
زیرا تنها خریدار به کیفیت سخت افزاری کالا و کارایی آن فکر میکند، بیآنکه بداند خارجی بودن یا نبودن کالا، کیفیت فُرم آن و ... دارای پیام فرهنگی است.مثالی دیگر اسرافگرایی در بسیاری افراد مذهبی و غیر مذهبی استکه آن را نه تنها بیفرهنگی فهم نمیکنند، بلکه انجام آن را نشان از شخصیت و جایگاه نیز میدانند. این رفتارهای اجتماعی از دو حال خارج نیستند، یا آنکه اکثر افراد جامعه اساساً به فرهنگ فکر نمیکنند، یا آنکه فرهنگ و ارزشهای فرهنگی را چیز دیگری میدانند. فرهنگ باید با همان عمق معنایی خویش به جامعه در سطوح مختلف خویش شناسانده شود تا تعالی متوازن و همانگ را در «هویت افراد جامعه» داشته باشیم.
2. عدم فهم جامع و کامل مسائل جامعه که از علتهای اصلی آن همین نگاه بُرشی و بخشی به ابعاد جامعه است. برای مثال آیا تفاوتها و تضادهای آشکار چندین منطقه از شهر زاهدان به لحاظ رفاهی، بافت معماری، آداب زندگی و ... تنها به فقر یا غنای اقتصادی برمیگردد؟ قطعاً خیر، بلکه مسئله علتهای مختلفی دارد که بعضی از این علتها فرهنگی است.
3. مطالعات میانرشتهای که نیاز ضروری امروز جامعه ما است در حاشیه خواهد ماند، چنانکه اکنون نیز در حاشیه است و کمتر از گفتمان سازی برای غنی شدن مطالعات میانرشتهای سخن به میان میآید.
4. ساختار و نمودارهای سازمانی ساحت فرهنگ ناقص خواهد بود. برای مثال چقدر فعالان فرهنگی استان به «اقتصاد فرهنگ» به عنوان یک رکن میاندیشند؟ به این معنا که فعالیتهای فرهنگی ما باید درآمدزایی داشته باشند و باید فرهنگ علاوه بر اینکه هزینهبر است، درآمدزا هم باشد. به صورت طبیعی پاسخ مطلوبی در انتظار نیست، زیرا چنان فرهنگ معنا شده است که سمت اقتصاد رفتن به معنای استحاله امر فرهنگی است.و یا چقدر به این اندیشیدهاند که میتوان با فعالیتهای فرهنگی خود در یک فرایند، بسیاری از گرههای اقتصادی را باز کرد؟ انگار کمتر اینگونه نگاه کردهایم و این نوشتار از ابتدا میکوشد تا بگوید فهم ما از فرهنگ باید عوض، اصلاح و یا عمیق شود. این مهم را بیش از مردم باید نخبگان فرهنگی و مسئولین فرهنگی کشور و استان انجام دهند. سخن به اجمال و فشرده بیان شد و هدف از آن تنها ایجاد تلنگر و دادن تذکری به خود و دیگران بود تا عمیقتر به «فرهنگ» بنگریم.