مراقب شاه سلطان حسینها باشیم!
داستان یک سقوط؛ درسهایی برای امروز (1) داستان یک سقوط روایتی است از دلایل سقوط سلسله صفویه و درسهایی که میتوان برای امروزمان برداشت کنیم. |
در دوره اصلاحات عده ای به ظاهر روشنفکر که متأسفانه بعضاً در پستهای کلیدی کشور نیز قرار داشتند نیروهای انقلابی را که نسبت به خطر دشمن هشدار می دادند را به توهم توطئه متهم می کردند. آنها نیروهای دلسوزی را که خطر دشمن را به وضوح مشاهده می کردند را به نوعی بیماری روانی نسبت می دادند و تمام سعی خود را برای انکار دشمن بکار می گرفتند. اکنون نیز قلم به مزدهای دشمن همان سناریو را با برچسب «دلواپسها» دنبال می کنند.
جالب آنکه همین جماعت در وقتی کشور با تهدیدات جدی دشمن روبه رو می شود پرچم سفیدشان را به نشانه تسلیم بلند می کنند و امام جامعه را نیز به تسلیم در مقابل دشمن فرامی خوانند.
رهبر معظم انقلاب در آن سالها با طرح موضوع «شاه سلطان حسینها» به این جماعت پاسخ دادند.
« اگر آن روز که شاه سلطان حسین در مقابل افغانها با این بهانه که اگر تسلیم نشویم و دروازه اصفهان را در مقابل هجوم آنها باز نکنیم، ممکن است عدّهای کشته شوند، بر مردان غیوری که در اصفهانِ آن روز بودند - چه انسانهای غیرتمند سپاهی و چه مردم عادّی - تکیه می کرد و می گفت من در مقابل دشمن تسلیم نمی شوم، قطعاً عدّه کمتری از ملت ایران، از مردم اصفهان و از مردمی که در حمله افغانها از دست رفتند، کشته می شدند و ملت ایران آن ذلّت و ننگ را هم تحمّل نمی کرد.»[1]
« دشمنان فشار میآورند؛ سختی هست. برای استقلال و حفظ هویّت یک ملت و شرمنده نشدن در مقابل تاریخ، تحمّل این سختیها لازم است. شما تصوّر کنید اگر شاه سلطان حسین صفوی بهجای اینکه دروازههای اصفهان را بر روی مهاجمان می گشود - بعد از ورود مهاجمان هم خودش به دست خودش تاج شاهی را روی سرشان می گذاشت - فکر می کرد که اگر به فکر خودم هستم، یک جان بیشتر ندارم و این قدر هم عمر کردهام، مگر دیگر چقدر عمر خواهم کرد؟ اگر به فکر مردم هستم، که در صورت تسلیم کردن شهر اصفهان، بلایی بر سر مردم خواهد آمد که از بلایی که در صورت جنگیدنِ با مهاجمان بر سرشان میآید، کمتر نیست، هرگز شهر را تسلیم نمی کرد. تاریخ اصفهان را نگاه کنید و ببینید بعد از آن که مهاجمان وارد اصفهان، کاشان، مناطق مرکزی ایران، فارس و مناطق دیگر شدند، چه بلایی بر سر این مردم آوردند و چه کشتاری بعد از تسلیم شدن مردم کردند! مهاجمان نگفتند که چون خودتان تسلیم شدید، پاداشتان این است که همهتان در امن و امان زندگی کنید. امروز هم همینطور است ... اگر شاه سلطان حسین این گونه فکر کرده بود که یک جان که ارزشی ندارد، هزار جان را انسان برای حاکمیت اسلام، رضای خدا و سربلندی مردم فدا می کند و آن بلایی که قرار است در صورت تسلیم من بر سر مردم بیاید، سختتر و توأم با ذلّت است، اما آن بلایی که در صورت مقاومت پیش میآید، دستکم بدون ذلّت است، وارد میدان جنگ می شد و می جنگید. بنده به دلیل اراده ایستادگی در مردم، احتمال قوی ام این است که اصفهان به دست مهاجمان نمی افتاد. البته خیلی از سرداران و مسؤولان خائن و ضعیف بودند؛ اما مردم آماده. او باید به میان مردم می رفت و مبارزه می کرد.»[2]
« آن روزی که شهر اصفهان در دورهی شاه سلطان حسین مورد غارت قرار گرفت و مردم قتل عام شدند و حکومت باعظمت صفوی نابود شد، خیلی از افراد غیور بودند که حاضر بودند مبارزه و مقاومت کنند؛ اما شاه سلطان حسین ضعیف بود. اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسینها بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمی کنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمی کنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود. »[3]
اما شاه سلطان حسین که بود؟
شاه سلیمان پدر شاه سلطان حسین هفت پسر داشت که شاه سلطان حسین بزرگترین و در عین حال نالایقترین فرزند او بود. فردی راحتطلب، تنپرور با دلی ظاهرا ساده و مهربان بود، چهرهای زیبا و بدنی قوی داشت. هیچگونه خشونتی در او دیده نمی شد. او حتی از کشتن حیوانات نیز متأثر می شد. به ورزش علاقهای نشان نمیداد و حتی در وقت جلوس به سلطنت قادر به سوار شدن بر اسب نیز نبود و چون تمام عمر را تا زمان مرگ پدر (1105 ش) در حرمسرا گذرانده بود، از امور مملکتی آگاهی نداشت. وی انسانی خرافاتی و زودباور بود و به شدت تحت تاثیر افکار دیگران قرار میگرفت. مشهور است شاه سلیمان به درباریان خویش گفته بود اگر طالب آسایش هستند بعد از وی پسرش حسین میرزا را به سلطنت بردارند و اگر جویای تعالی و افتخار هستند میرزا مرتضی پسر دیگرش را برتخت بنشانند. امرای راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف بیشتر از یک فرمانروای سلحشور باب طبع آنها بود در انتخاب حسین میرزا که ارشد نیز بود تردید نکردند و او را با نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایی نشاندند. این انتخاب در واقع نشان دهنده علاقه آن قوم به منفعتجویی، لذت پرستی و تنآسایی بود. به هر ترتیب، حسین میرزا در سال 1105 قمری به تخت پادشاهی تکیه زد. او به مدت سی سال بر ایران حکومت کرد .
تحولات و ماجراهای متعددی در این دوره زمانی به وقوع پیوست که قصد ورود به آنها را نداریم و تنها به بخش پایانی این حکومت و سلسله صفویه می پردازیم.
حمله محمود افغان به ایران
سالها بود که ولایت قندهار به سبب بی کفایتی والی شاه سلطان حسین از دست رفته بود و به صورت خودمختار اداره می شد تا اینکه محمود افغان با کشتن عموی خود این حکومت خودمختار را صاحب می شود و به فکر حمله به مرزهای حکومت صفویه می افتد.
در نخستین حمله محمود افغان به ایران در سال ۱۱۳۴ هجری قمری، کرمان عرصه تاخت و تاز او قرار گرفت.[4] لطفعلی خان داغستانی، صدر اعظم و والی فارس برای راندن افغانها به اردوگاه آنان یورش برد و آنجا را به تصرف خود در آورد. سواره نظام او، مهاجمان را تا قندهار تعقیب نمودند. محمود افغان در پایان این اولین هجوم، شکست خورده و به قندهار برگشت.
در طی دو سالی که بین حمله نخست محمود افغان و یورش نهایی او، فرصت بود، دربار شاه سلطان حسین هیچ اقدام موثری در مهار کردن قدرت افغانها که روز به روز در حال توسعه بودند، نکرد و چارهای نیندیشید. محمود با سپاهی که تعداد آن ۱۸۰۰۰ نفر مرکب از غلزاییها و هزارهایها بودند به سیستان و کرمان لشکر کشید. گرچه محمود افغان، سیستان و کرمان را در این بار دوم به آسانی فتح کرد، اما موفق به فتح قلعه کرمان نشد.
با انتشار خبر حرکت سپاه افغان به سمت اصفهان شاه سلطان حسین فرمانهایی خطاب به سرداران و حکام برخی ولایات فرستاد و تاکید کرد که با سپاهیان تحت فرمان خود هر چه زودتر در پایتخت حاضر شوند، اما جمعی از سرداران که در نواحی فارس و آذربایجان بودند، هنگامی که نزدیک اصفهان رسیدند همین که چشم ایشان بر پرچم افغانها افتاد، راه فرار پیش گرفته، هر یک به سمت ولایات خود فرار کردند.[5]
این در حالی بود که به گزارش یکی از تاریخ نویسان آن عصر[6] :
«در چند فرسخی پایتخت، لرها و بلوچها زندگی میکردند که مردمانی بسیار شجاع و جنگجو بودند و هر یک از آن دو قوم میتوانست بیست هزار مرد جنگی به میدان نبرد بیاورد که برای شکست محاصره اصفهان کافی بود، اما هر یک از آن دو قوم نیز به دو فرقه مخالف تقسیم شده بودند و همین دشمنی در میان آنان موجب شد که نتوانند برای مقابله با افغانان به طور متحد با هم وارد جنگ شوند. هر یک از آن دو فرقه میخواست دیگری را از میدان خارج و بیشترین سهم از افتخارات را نصیب خود کند.»
شاه سلطان حسین آنقدر در جلوگیری از لشکریان افغان تعلل کرد که سپاه محمود افغان به دروازه های اصفهان رسید. صاحب منصبان شاه سلطان حسین بر سر چگونگی دفاع از اصفهان با هم اختلاف نظر داشتند. سرداران شاه سلطان حسین علیرغم تمایل خود در رأس یک سپاه ۳۰،۰۰۰ نفری که اکثر آنها را مردان جنگ ناآزموده تشکیل میدادند، از اصفهان خارج شدند. سرانجام دو سپاه در گلون آباد در نزدیکی اصفهان روبهروی هم قرار گرفتند. این سپاه شکننده به سرعت مضمحل شد.
شکست گلون آباد اوضاع حکومت شاه سلطان حسین را بیش از پیش پیچیده ساخت. فراریان جنگ به انگیزه ترس و توجیه فرار خود شایعاتی منتشر میساختند. غلبه شایعات بر قضاوت صحیح از میزان قدرت دشمن مهاجم و هجوم زنان و مردان و اطفال برای یافتن پناهگاه، حکومت را به وضع وحشت انگیزی سر درگم کرده بود. یک فرانسوی که شاهد عینی اوضاع بوده، گزارش داده است :
« با وجود آنکه برای حمل سلاح عدهای کثیر مرد وجود دارد، فقط پانصد نفر سرباز داوطلب برای دفاع شهر گرد آمدهاند. از هر هزار نفر ساکنان شهر، ده نفر مسلح به چشم نمیخورد. در اینجا همه چیز آشفته و به هم ریخته است. »[7]
شاه سلطان حسین در یک بی کفایتی تاریخی در حالی که هنوز امکان خروج از شهر وجود داشت حاضر به ترک شهر برای گردآوری نیرو نشد و آخرین فرصت طلایی را نیز از دست داد.[8] و به جای آن به محمود افغان پیشنهاد باج هنگفتی داد، اما محمود افغان نپذیرفت.
محمود کابلی محاصره بیرحمانهای را بر مردم اصفهان تحمیل کرد. افغانها به سرشاخه زاینده رود دست یافتند و آب اصفهان را قطع کردند. چون قبلا راه آذوقه را بسته بودند، قحطی بر اصفهان مسلط شد. خزانه دولت خالی شد و سربازان تنها از محل بودجهای که کمپانیهای هلندی و انگلیسی مانند هند شرقی به ضمانت جواهرات شاه میدادند حقوق میگرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد ولی محمود افغان نپذیرفت. سرانجام پس از محاصرهای که حدوداً یک سال طول کشید شاه سلطان حسین چاره اى ندید جز این که در روز جمعه، 12 محرّم 1135 به فرح آباد برود و تاج وتخت را تسلیم محمود کند. محمود در چهاردهم این ماه به اصفهان آمد و در چهل ستون به جاى شاه سلطان حسین بر تخت سلطنت ایران تکیه زد.
شاه سلطان حسین و همراهان انگشت شمار او، از میان کوچهها و خیابانهای اصفهان، شرمگین و اندوهبار عبورکردند، شاه سلطان حسین با اسبی که از محمود افغان به عاریه گرفته بود، با تشریفات غم انگیزی وارد کاخ محبوب خود فرح آباد شد. گزارش ژوزف آپی سالمیان مترجم و منشی ارمنی آنژدوگاردان کنسول فرانسه صحنه را این گونه نقل میکند. [9]
« محمود افغان در گوشه تالار بر مخده زربفت تکیه داشت. شاه به گوشه دیگر تالار هدایت شده در آنجا قرار گرفت. شاه سلطان حسین پس از ادای تحیّات گفت: فرزندم چون اراده قادر متعال بر این قرار گرفته که من بیش از این سلطنت نکنم و به موجب مشیّت باری تعالی وقت آن شده که تو از اورنگ سلطنت ایران بالا روی، من از صمیم قلب سلطنتم را به تو وا میگذارم و از خداوند توفیق تو را میخواهم. شاه پس از ادای این چند کلمه، طره پادشاهی را از دستار برگرفته آن را برای تسلیم به محمود، به امان الله سپرد. ولی چون متوجه شد که محمود از این کار آزرده خاطر است، طرّه را از امان الله باز گرفت و خود نزد محمود رفت و آنرا با دستهای خویش بر سر محمود بسته، بار دیگر برای وی توفیق خواست و بی درنگ به جای خویش بازگشت و نشست. »
درباره جنایاتی که افغانها پس از ورود به اصفهان نسبت به مردم و آثار گرانبهای سلسله صفوی مرتکب شدند روایتهای دردناکی است که شرح مفصلی دارد. در اینباره کتابهای متعددی نوشته شده است که صرفاً به دو عنوان از آنها اشاره می کنیم :
1. سقوط اصفهان اثر ژان کریستف روفن ترجمه دکتر محمد مجلسی انتشارات دنیای نو دانلود
2. ایران در بحران، زوال صفویه و سقوط اصفهان اثر رودلف متی با ترجمه حسن افشار از انتشارات نشر مرکز
شاه سلطان حسین نیز تا سال ۱۷۲۶ زندانی افغان ها بود و عاقبت با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه ایران و بازگرداندن تاج و تخت به او، به دستور اشرف افغان در ۱۱۳۹ گردن او در زندان زده شد. سر او در همدان دفن شده است.
بنابر این بطور خلاصه می توان گفت شاه حسینها دارای این ویژگیها هستند :
1. حاکمانی تن پرور و با زندگی اشرافی که سطح زندگی آنها فاصله زیادی با زندگی عموم جامعه دارد.
2. انسانهای نرم خویی که وجود دشمن و قساوت آن را باور نمی کنند و به دشمن اعتماد می کنند.
3. حاکمانی که نمی توانند دشمن را از دور ببینند و در جلوگیری از خطر دشمن تعلل می کنند.
4. حاکمانی که در مقابل دشمن به نیرو و توان مردم تکیه نمی کنند.
5. حاکمانی که در هنگامه خطر می ترسند و به جای مقابله به فکر باج دادن و تسلیم شدن هستند.
6. حاکمانی که در لحظه های حساس خطر حاضرند مردم و کشور را فدای جان خودشان کنند.
[1] . بیانات در دیدار دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی، 22/2/1382
[2] . بیانات در دیدار نمایندگان مجلس ، 7/3/1382
[3] . بیانات در دیدار اساتید و دانشجویان در دانشگاه علم و صنعت، 24/9/1387
[4] . محمد احمد پناهی سمنانی. شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت. چاپ اول. انتشارات کتاب نمونه، ۱۳۷۴.
[5] . عالم آرای نادری جلد اول صفحه ۲۷.
[6] . کروسینسکی راهب یسوعی از هجده سال پیش از یورش افغانان در اصفهان به سر میبرد و پس از سقوط اصفهان در سال ۱۷۲۵ این شهر را ترک کرد و به قسطنطنیه رفت.گزارش کروسینسکی، گزارشی است که مبلغان مذهبی از اوضاع کشور محل ماموریت خود به سرپرست فرقهای که به آن تعلق داشتند میدادند.
[7] . گزارش گاردان به پاریس، بایگانی وزارت خارجه فرانسه، نقل از انقراض سلسله صفویه صفحه ۱۶۶
[8] . غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، سمت، ۱۳۸۱. )ص ۲۷۴(
[9] . گزارش ژوزف آپی سالمیان مترجم و منشی ارمنی آنژدوگاردان کنسول فرانسه
عباس حیدری
منبع : 1fanoos.ir
- ۹۴/۰۴/۰۸