هفته نامه توسن

هفته نامه فرهنگی اجتماعی سیاسی استان سیستان و بلوچستان

هفته نامه توسن

هفته نامه فرهنگی اجتماعی سیاسی استان سیستان و بلوچستان

where do you come from?

توسن | چهارشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ

توسن شماره 214-دوشنبه 7 اردیبهشت

یاسین کیانی

درست در همان روزهایی که محمد مصدق و قیام ملی شدن صنعت نفتش به عنوان اولین تمرد رسمی و علنی حکومتهای منطقه از ابرقدرتهای روزگار مدرن،اولین تیشه ها به ریشه ی استعمار نوی بریتانیای کبیر را در خاور میانه میزد ،درست در همان روزهایی که صادرات نفت ایران به دنیا قطع شده بود و خوش خیالان جبهه ی ملی لبخند زنان منتظر شوک کاهش عرضه و افزایش قیمت نفت بودند که قطع فروش نفت ایران یعنی خوابیدن چرخ صنعت جهانی ، در دنیایی که نفسش به نفس چاههای نفت بند بود،درست در همان روزها بود که برادران مسلمانمان در کویت و عراق و عربستان پیچ شیرهای استخراجشان را اندکی شل کردند تا مصدق بماند و جبه ی ملی اش با بی پولی و اختلاف داخلی و چماق شعبان جعفری و تانک فضل الله زاهدی.

و این درست همان کاری بود که ما کردیم وقتی وارثان پان عربیسم جمال عبد الناصر وسط چهارمین جنگ اعراب با اسرائیل،دنیای غرب را تحریم نفتی کردند و شوک نفتی شان چنان تن خدایان صنعت دنیای نو را لرزاند که درست از همان سال به فکر کم مصرف ساختن اسباب زندگیشان افتادند و شروع کردند زیر گوش مردمشان خواندن که مصرف بی رویه کار خیلی ناپسندیست.و اگر نبود نفت ایران شاید ماجرای اسرائیل هم همانجا تمام میشد

اینها یعنی بزرگترین قیامهای ملی قرن اخیر منطقه به هیچ جایی نرسید چون ملی گرای ایرانی و عرب هیچ وقت آبشان با هم توی یک جو نرفته.و اصلا مگر میشود ملی گرای ایرانی باشی و کینه ی این اعراب سوسمارخوار که روزگاری تاج کیانیت را غصب کرده اند به دلت نباشد ؟ و مگر میشود ملی گرای عرب باشی و سنگ موالی عجم به سینه بزنی؟و مگر نه اینکه امروز هم بزرگترین نماد ملیت ایرانی و عرب همان دعوای مشهور است سر پسوند اسم خلیج مشترکشان که چند سالی یک بار نشنال جئوگرافی صدایش را در می آورد و سالی یک بار نامگذاری لیگهای فوتبال و هفته ای یک بار هم گوگل و نظرسنجی هایش ؟

اما اصولا این ملی گرایی که این همه سال این همه ماجرا درست کرده برایمان یعنی چه؟ اعتقاد به برتری یک ملت؟تلاش برای برتری یک ملت؟امید به برتری یک ملت؟اصلا  ملت یعنی چه؟ مردمی که توی یک مرز به دنیا آمده اند؟ مردمی که به یک زبان حرف میزنند؟مردمی که آداب و رسومشان یکیست؟

و اصلا این مفهوم ملت را کی اختراع کرد؟اگر در روزگار کوروش کبیر درست بعد از فتح بابل در مرزهای غربی ایران آن روز، سری به روستایی در شرق قلمروی هخامنشی میزدید احتمالا هیچ نشانی از غرور ملی ناشی از یک فتح بزرگ بین مردم عادی نمیدیدید.احتمالا هیچ جشن و پایکوبی برقرار نبود،هیچ آواز میهن پرستانه ای زمزمه نمیشد،هیچ کس به احترام هیچ سرود ملی ای از جا بلند نمیشد و هیچ پرچمی سر در هیچ جای خاصی نبود. این یعنی آن موقع اصلا مفهومی به نام ملت وجود نداشت.قلمروی حکومت ها متشکل از سلسله قبایلی بود که هر کدام بزرگی داشت و بزرگ قبیله ای که بزگ تر بود بر دیگر بزرگان حکم میراند یعنی که شاه شاهان. و تنها کسانی که ممکن بود احساسات ملی گرایانه داشته باشند هم همین بزرگان و متمولین و فئودالهایی بودند که منافعشان با منافع حکومت مرکزی گره خورده بود(همانطور که مهمترین و شاید تنها نشانه های احساسات وطن پرستانه در ادبیات غیر معاصر را در اشعار فردوسی میتوان پیدا کرد که همه میدانیم جد اندر جد از ملاکان و ثروتمندان  خراسان به حساب می آمده اند و درنتیجه اخساس قرابت زیادی به حکومتهای ما قبل اسلامی داشته اند. شاید یکی از دلایل عرب ستیزی مشهور فردوسی هم به ارث بردن همین احساسات اجدادی باشد) گذشته از اینها آدم های عادی هیچ حس تعلقی به گروهی متشکل از همه ی افرادی که در قلمروی یک جکومت زندگی میکردند نداشتند.یک کشاورز معمولی خودش را میشناخت و خانواده اش و چند نسل از اسلاف و اخلافش و همسایه ها و هم دهاتیهایش و خیلی دست بالایش میشد کدخدایی،بزرگ قبیله ای،ریش سفیدی و الی آخر. تمام هویت جمعی اش در همین خلاصه میشد و نیازی به بیش از این هم نبود.این که چه کسانی تحت سیطره ی کدام حکومت و درون کدام قلمرو زندگی میکنند چیزی بود مربوط به حاکمان نه رعایا.

ملی گرایی که همان nationalism   فرنگی ها باشد و ملت که میشود همان nation ، مفاهیمی صد در صد تازه و صد در صد وارداتی اند. در دوران ماقبل مدرن که قدرت مطلق حکومت در دست یک نفر بود و آن یک نفر هم به فراخور میزان برندگی شمشیرش تا میتوانست به قلمروی تحت امرش اضافه میکرد و همین طوری هم قلمروش را مقابل شمشیر دیگران محافظت میکرد، تنها مفهومی که مردم تحت حکومتش را به هم ربط میداد، اشتراک در انقیاد به همان شمشیر بود و نه هیچ چیز دیگر. اما بعدها دوره ای آمد که ادعای دانشمندان و روشنفکرانش دوران حکومت مردم بر مردم بود و قرار شد که از آن به بعد حاکمان مشروعیتشان را از نظر مردمشان بگیرند نه برق شمشیرشان. و داستان ما از همینجا شروع میشود.حالا که قرار بود شاه و رعیت به هم نزدیک شوند بابد ربطی به غیر از ظالم و مظلوم بودن سابق بین حاکم و مردم و نقطه ی اشتراکی غیر از تابع زور حاکمان بودن بین مردم یک سرزمین ایجاد میشد. حالا که قرار بود آدم های یک قلمرو دیگر نه به زور تازیانه ی حکام و برای پر کردن خزانه ی آنها که این بار داوطلبانه و به میل خودشان خودشان کار کنند و مالیات بدهند و قانونمند باشند و مقابل تهاجم خارجی بایستند و مشارکت سیاسی داشته باشند و...  باید قوه ی محرکه ای جایگزین شمشیر حاکمان میشد و این رابطه و اشتراک و قوه ی محرکه ی جدید همان ایده ی ملت و دولتهای ملی بود.

پس مهمترین عاملی که باعث میشود یک گروه خاص از آدمها خودشان را یک ملت بدانند و هویت مشترک و منافع مشترک و گذشته و آینده ی مشترک و مسئولیت مشترک برای خودشان قائل شوند نه زبان مشترک و نه فرهنگ و آداب و سوم و نه تاریخ مشترک است. که کم نیستند ملتهایی که نه مذهب و قومیت غالب یکسانی دارند و نه تاریخ مشابهی ولی در ادبیات ملی گرایانه، یک ملت محسوب میشوند و دم دست ترین نمونه هایش همین لبنان و عراق و افغانستان خودمان است و حتی خود ایران هم چندان از این قافله جدا نیست.

ولی آن مولفه ای که این گروههای انسانی را کنار هم جمع میکند چیزی نیست جز خواست حکومتها.حکومتهایی که اگر میخواهند در فضای جدید باقی بمانند باید مردم را متقاعد کنند که ادامه ی حیاتشان امری ضروری و مهم است.باید به مردم بقبولانند که هویتی جمعی آنها را به هم پیوند داده.هویتی که لزوما افتخار آمیز هم هست تا کسی از آن فرار نکند یا سعی در تغییرش نداشته باشد.یک جور حس برتری جویی هم باید بهشان بدهد تا برای اثبات آن برتری همبستگی بیشتری داشته باشند و درسشان را بهتر بخوانند و کارشان را بهتر انجام دهند و ملتشان را سربلند کنند.و چه بهتر که آن نماد برتری و افتخار چیزی باشد در گذشته های بسیار دور و . وسط غبار گرفته ترین صفحه های تاریخ.جایی که مرز واقعیت و افسانه را کسی پیدا نمیکند. و همینطوری از کتابهای درسی کودکان تا سردر سینماها و از مباحثه های راننده تاکسیها توی ترافیک تا پیامهای کثیر الکپی نرم افزار های اجتماعی پر میشود از جملات قصار و حکمتهای نغز و حکایتهای شگفت استخوان پوسیده های هزاره های بوق.از شاه آرتور و ریچارد شیردل انگلیسی ها تا کوروش و داریوش ایرانیها و جومونگ و دوستان کره ایها.

 ساختار دولتهای مدرن غربی بر مبنای همین ایده ی دولت ملی که در آن احوال و اوضاع اروپای عصر روشنگری بهترین راه حل به نظر میرسید شکل گرفت.با کنار گذاشتن کلیسا پس از رنسانس و طرد دین به عنوان محور هویت جمعی از ساختار حکومت،بهترین جایگزین رو آوردن به همان ایده های برتری نژادی بدوی و ترجمه ی امروزی شان یعنی ناسیونالیسم بود. و این البته بی ربط به رسوخ عقاید داروین و تئوری تکامل زیستی اش به حیطه ی علوم انسانی و اجتماعی(داروینیسم اجتماعی) نبود که  در موارد افراطی به نژادگرایی افراطی فاشیسم و نازیسم رسید و در نمونه های ملایم تر جمهوری های ملی را تشکیل داد.مجموعه ای که البته این روزها وسط هجوم ارتباطات و تحت حکومت سرمایه داری جهان وطن لیبرال روز به روز به  اینتر ناسیونالیسم و جهانی شدن نزدیکتر میشود.

و حالا این وسط تکلیف ما چیست؟مای ایرانی قرن بیست و یک میلادی و مای مسلمان قرن پانزده هجری قمری.مای ایرانی مسلمان زیسته در فضای انقلاب اسلامی ایران.مایی که نه مثل مصری ها بعد از اسلام آوردن تاریخ گذشته مان را پاک کرده ایم و از بیخ عرب شده ایم و نه مثل ترکها پشیمان از هویت پانزده قرن اخیر به پای اتحادیه ی اروپا افتاده ایم برای اروپایی شدن.مایی که اگر مرز نشین غربی و شرقی مان هم را ببینند،به دو زبان مختلف به هم سلام میکنند و همان دو مرز نشین اگر اشکان دژاگه یک ضربه ی سر بزند به سمت دروازه ی آرژانتین بوق و پرچم به دست میریزند توی خیابان که وطنم...پاره ی تنم!

ما ایرانیها لا اقل از مشروطه به این طرف بین دوقطبی سنت و تجدد در نوسان بوده ایم.گفتیم که انسان سنتی تنها به گروه آدمهایی که دور و برش میدید، احساس تعلق میکرد و این گروه در بزرگترین حالتش میرسید به و قبیله و طایفه و قومیت.اما انسان مدرن خودش را عضوی از یک ملت میداند که در مرزهای مشخص جغرافیایی و فرهنگی و تاریخی از دیگر ملتها متمایز میشود. و معلق بودن بین سنت و تجدد در ایران یعنی معلق بودن بین قومیت گرایی و ملی گرایی.

.روشنفکران و نویسندگان دوره ی مشروطه اولین بذر های ملی گرایی را در فضای فکری ایرانیان پاشیدند و همینها بعدا با حمایت رضا خان و بعدا تر پسرش موج بزرگی از تبلیغ و تحلیل و کتاب و روزنامه و مجله و شعر و داستان و مقاله راه انداختند که از یک طرف شدیدا ضد دینی و از طرف دیگر احیاگر هویت ملی و یاد آور غرور باستانی ایرانیان بود.تاریخ نویسانشان استخوانهای  کوروش و داریوش را از خاک در آوردند و حمله ی اعراب به امپراطوری اهورایی ایران را در کنار هجوم مغول و حتی جلوتر از آن ریشه ی همه ی بدبختیها معرفی کردند. ادیبانشان شروع کردند به سره نویسی و پاک کردن کلمات عربی از زبان پارسی، سیاست مدارانشان سوار بر ارابه های هخامنشی رفتند بالای سر کوروش که آسوده بخواب و ما بیداریم و... این روند حتی بعد از انقلاب اسلامی هم ادامه پیدا کرد.اولین دولتمردان بعد از انقلاب عناصر ملی گرا بودند و این ایده بعدها در دوران سازندگی با رویای ایران توسعه یافته و در هشت ساله ی اصلاحات با ادبیات روشنفکرانه ی غربگرا  و در دولتهای نهم و دهم با تعابیری مثل مکتب ایرانی رسید تا اینجا(اینجاست خلق را تقلیدشان بر باد مبدهد وقتی فکر میکنند اگر حکومت فلان کشور اروپایی از این باد کردن غرور ملی سود میبرد لابد جمهوری اسلامی هم مستثنی نیست. و نمیدانند ناسیونالیسم افراطی چه تیشه ای میزند به ریشه ی حکومتی که از همان ابتدا مبنا و رسالتش  را بر برداشتن این مرزهای غبر واقعی گذاشته) و در همه ی این دوره ها خیل عظیم نویسندگان و فیلمسازان و خوانندگان و تولبدکنندگان محتوای مجازی و اینترنتی و رسانه های کاربر محور که خیلی جلوتر و موثر تر از اصحاب حکومت آش این وطن پرستی از حد گذشته را تا آنجا شور کردند که گاها کم از نژادپرستی برده داران ینگه دنیا نداشت.

از اینها که بگذریم میرسیم به آن سر سنتی ماجرا که بیشتر از آنکه ملی گرا و وطن پرست باشد،قومیت گرا و سنت پرست است.جریانی که انباشت هزاران ساله ی تفکراتش تا همین امروز هم بخش زیادی از جامعه ی ایرانی را تحت نفوذ دارد.هنوز هم خیلی جاها ی ایران(از جمله همین سیستان خودمان) اولین سوالی که دو تا آدم ناشناس از هم میکنند مربوط میشود به رگ و ریشه و تیر و طایفه و جد و پدر جدشان. هنوز هم  خیلی جاهای کشور(از جمله همین سیستان خودمان!) اگر غریبه و مسافر و مهاجر باشی کار اداری ات میرود توی نوبت آخر و پست سازمانی ات می رود ته صف نیروهای بومی و همشهری. هنوز هم خیلی جاهای کشور(از جمله همین سیستان خودمان!!) خیلی از مشکلات امنیتی و دردسرهای تروریستی از همین تعصبات قومی و قبیله ای آب میخورد و در مرحله ی بعد میرسد به اختلافات مذهبی. هنوز هم خیلی جاهای کشور(علی الخصوص! همین سیتان خودمان!!!)زیادند  آدمهایی که سر ساده ترین مسائل به سبک قهرمانان اساطیری ایلیاد و اودیسه  کمان بر دوش و گرز بر پشت و تیغ در مشت دمار از جان هم میکشند و آخر سر وقتی خونین و مالین و کج و کوله می افتند کنج خانه، همه چیز با جمع شدن چهارتا پیر مرد و ریش سفیدی کردن(که ما سیستانی ها مردمداری صدایش میکنیم) حل میشود و همه ی آن خشونت رستم و اسفندیاری میشود محبت شیرین و فرهادی.

این جریان قومیت گرای سنتی هم روی دیگر همان سکه ی ملی گراییست.ذات هر دوتایشان اصالت دادن و بیش از حد مهم کردن اجتماعات قراردادی و پیوند های خونی انسانهاست.اینکه مبنای عمل اجتماعی و سیاسی و فردی ات را صرفا حول یک مفهوم قراردادی ساخته ی دست حکومتها قرار دهی و مثلا اگر ایرانی هستی برای کمک به بچه ده ساله ی فلسطینی  که به آمبولانس پر از اجساد خانواده اش تکیه داده هیچ ضرورتی نبینی ،هیچ فرقی با اینکه رفتار و هویتت را فقط از ایل و تبار و قومیتت بگیری ندارد.هر دو تایشان یعنی جابجا کردن اولویت ها. یعنی اینکه به جای اینکه به آن دو جوان شمشیر به دست عقلانیت و اخلاق اسلامی و انسانی بیاموزی تا مشکلشان را خودشان حل کنند فقط یادشان داده ای به بزرگتر احترام بگذارند و اگر ریش سفید قومشان خواست، بی خیال دیه گرفتن شوند.

اصالت دادن به روابط و نسبتهای قراردادی و اعتباری انسانها مال یک دنیای بی اصالت است.مهم شمردن چیزهایی که ذاتا مهم نیست مال جوامعی است که خودشان چیز مهمی ندارند.یا باید سرگردانی و بی هویتی و بی اصالتی جوامع مدرن را داشته باشی تا تمام افتخارت بشود افسانه ی دلاوریهای پادشاهان عهد دقیانوس و رنگ مدالهای فلان قهرمان ملی پوش.یا باید حماقت و بدویت اعراب جاهلی را داشته باشی تا رای انتخابات مجلست را از روی نام فامیل کاندیداها انتخاب کنی و اشک شوق توی چشمت جمع شود وقتی بفهمی هم ولایتی هایت سه هزار سال پیش جراحی مغز کرده اند و   انیمیشن روی کوزه کشیده اند در حالی که خودت...

اصلا بگذریم،راستی بچه کجا بودی؟

 

نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی